غزل شمارهٔ 1628
1. دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدم
2. مست بخشایش او گشتم و جان بخشیدم
3. جهت مهر سلیمان همه تن موم شدم
4. وز پی نور شدن موم مرا مالیدم
5. رای او دیدم و رای کژ خود افکندم
6. نای او گشتم و هم بر لب او نالیدم
7. او به دست من و کورانه به دستش جستم
8. من به دست وی و از بیخبران پرسیدم
9. ساده دل بودم و یا مست و یا دیوانه
10. ترس ترسان ز زر خویش همیدزدیدم
11. از ره رخنه چو دزدان به رز خود رفتم
12. همچو دزدان سمن از گلشن خود می چیدم
13. بس کن و راز مرا بر سر انگشت مپیچ
14. که من از پنجه پیچ تو بسی پیچیدم
15. شمس تبریز که نور مه و اختر هم از اوست
16. گر چه زارم ز غمش همچو هلال عیدم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده