غزل شمارهٔ 167
1. کی بپرسد جز تو خسته و رنجور تو را
2. ای مسیح از پی پرسیدن رنجور بیا
3. دست خود بر سر رنجور بنه که چونی
4. از گناهش بمیندیش و به کین دست مخا
5. آنک خورشید بلا بر سر او تیغ زدست
6. گستران بر سر او سایه احسان و رضا
7. این مقصر به دو صد رنج سزاوار شدست
8. لیک زان لطف بجز عفو و کرم نیست سزا
9. آن دلی را که به صد شیر و شکر پروردی
10. مچشانش پس از آن هر نفسی زهر جفا
11. تا تو برداشتهای دل ز من و مسکن من
12. بند بشکست و درآمد سوی من سیل بلا
13. تو شفایی چو بیایی خوش و رو بنمایی
14. سپه رنج گریزند و نمایند قفا
15. به طبیبش چه حواله کنی ای آب حیات
16. از همان جا که رسد درد همان جاست دوا
17. همه عالم چو تنند و تو سر و جان همه
18. کی شود زنده تنی که سر او گشت جدا
19. ای تو سرچشمه حیوان و حیات همگان
20. جوی ما خشک شدهست آب از این سو بگشا
21. جز از این چند سخن در دل رنجور بماند
22. تا نبیند رخ خوب تو نگوید به خدا
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده