مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2037

1. چون جان تو می‌ستانی چون شکر است مردن

2. با تو ز جان شیرین شیرینتر است مردن

3. بردار این طبق را زیرا خلیل حق را

4. باغ است و آب حیوان گر آذر است مردن

5. این سر نشان مردن و آن سر نشان زادن

6. زان سرکشی نمیرد نی زین مراست مردن

7. بگذار جسم و جان شو رقصان بدان جهان شو

8. مگریز اگر چه حالی شور و شر است مردن

9. والله به ذات پاکش نه چرخ گشت خاکش

10. با قند وصل همچون حلواگر است مردن

11. از جان چرا گریزیم جان است جان سپردن

12. وز کان چرا گریزیم کان زر است مردن

13. چون زین قفس برستی در گلشن است مسکن

14. چون این صدف شکستی چون گوهر است مردن

15. چون حق تو را بخواند سوی خودت کشاند

16. چون جنت است رفتن چون کوثر است مردن

17. مرگ آینه‌ست و حسنت در آینه درآمد

18. آیینه بربگوید خوش منظر است مردن

19. گر مؤمنی و شیرین هم مؤمن است مرگت

20. ور کافری و تلخی هم کافر است مردن

21. گر یوسفی و خوبی آیینه‌ات چنان است

22. ور نی در آن نمایش هم مضطر است مردن

23. خامش که خوش زبانی چون خضر جاودانی

24. کز آب زندگانی کور و کر است مردن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* بازار شوق گرم شد آن سروقد کجاست
* تا جان خود بر آتش رویش کنم سپند
شعر کامل
حافظ
* ما ازین هستی ده روزه به جان آمده ایم
* وای بر خضر که زندانی عمر ابدست
شعر کامل
صائب تبریزی
* ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
* تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
شعر کامل
حافظ