غزل شمارهٔ 2076
1. به جان تو که از این دلشده کرانه مکن
2. بساز با من مسکین و عزم خانه مکن
3. بهانهها بمیندیش و عذر را بگذار
4. مرا مگیر ز بالا و خشک شانه مکن
5. شراب حاضر و دولت ندیم و تو ساقی
6. بده شراب و دغلهای ساقیانه مکن
7. نظر به روی حریفان بکن که مست تواند
8. نظر به روزن و دهلیز و آستانه مکن
9. بجز به حلقه عشاق روزگار مبر
10. بجز به کوی خرابات آشیانه مکن
11. ببین که عالم دام است و آرزو دانه
12. به دام او مشتاب و هوای دانه مکن
13. ز دام او چو گذشتی قدم بنه بر چرخ
14. به زیر پای بجز چرخ آستانه مکن
15. به آفتاب و به مهتاب التفات مکن
16. یگانه باش و بجز قصد آن یگانه مکن
17. مکن قرار تو بیاو چو کاسه بر سر آب
18. مگیر کاسه به هر مطبخی دوانه مکن
19. زمانه روشن و تاریک و گرم و سرد شود
20. مقام جز به سرچشمه زمانه مکن
21. مکن ستایش بر وی عتاب را بمپوش
22. مده قطایف و آن سیر در میانه مکن
23. ولی چه سود که کار بتان همین باشد
24. مگو به شعله آتش هلا زبانه مکن
25. بگو به هرچ بسوزی بسوز جز به فراق
26. روا نباشد و این یک ستم روانه مکن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده