غزل شمارهٔ 2085
1. به صلح آمد آن ترک تند عربده کن
2. گرفت دست مرا گفت تکری یرلغسن
3. سؤال کردم از چرخ و گردش کژ او
4. گزید لب که رها کن حدیث بیسر و بن
5. بگفتمش که چرا میکند چنین گردش
6. بگفت هیزم تر نیست بیصداع دتن
7. بگفتمش خبر نو شنیدهای او گفت
8. حدیث نو نرود در شکاف گوش کهن
9. بلندهمتی و چشم تنگ ترک مرا
10. اگر تو واقف رازی بیا و شرح بکن
11. نه چشم تنگ خسیسم ولیک ره تنگ است
12. ز نرگسان دو چشمم به سوی او ره کن
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده