مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2085

1. به صلح آمد آن ترک تند عربده کن

2. گرفت دست مرا گفت تکری یرلغسن

3. سؤال کردم از چرخ و گردش کژ او

4. گزید لب که رها کن حدیث بی‌سر و بن

5. بگفتمش که چرا می‌کند چنین گردش

6. بگفت هیزم تر نیست بی‌صداع دتن

7. بگفتمش خبر نو شنیده‌ای او گفت

8. حدیث نو نرود در شکاف گوش کهن

9. بلندهمتی و چشم تنگ ترک مرا

10. اگر تو واقف رازی بیا و شرح بکن

11. نه چشم تنگ خسیسم ولیک ره تنگ است

12. ز نرگسان دو چشمم به سوی او ره کن


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست
* و آن چه آن مه را به خاطر نگذرد یاد منست
شعر کامل
محتشم کاشانی
* ز ناله ای که کند خامه می توان دانست
* که کوه درد به دل صاحب سخن دارد
شعر کامل
صائب تبریزی
* زیر چرخ نیلگون، چون پسته، آن هم زیر پوست
* با دل پرخون لب خندان ندارد هیچ کس
شعر کامل
صائب تبریزی