مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2114

1. بانگ برآمد ز دل و جان من

2. که ز معشوقه پنهان من

3. سجده گه اصل من و فرع من

4. تاج سر من شه و سلطان من

5. خسته و بسته‌ست دل و دست من

6. دست غم یوسف کنعان من

7. دست نمودم که بگو زخم کیست

8. گفت ز دست من و دستان من

9. دل بنمودم که ببین خون شده‌ست

10. دید و بخندید دلستان من

11. گفت به خنده که برو شکر کن

12. عید مرا ای شده قربان من

13. گفتم قربان کیم یار گفت

14. آن منی آن منی آن من

15. صبح چو خندید دو چشمم گریست

16. دید ملک دیده گریان من

17. جوش برآورد و روان کرد آب

18. از شفقت چشمه حیوان من

19. نک اثر آب حیاتش نگر

20. در بن هر سی و دو دندان من

21. آب حیات است روانه ز جوش

22. تازه بدو سدره ایمان من

23. بنده این آبم و این میراب

24. بنده تر از من دل حیران من

25. بس کن گستاخ مرو هین خموش

26. پیش شهنشاه نهان دان من


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد
* شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد
شعر کامل
حافظ
* هر دم چو تاک بار درختی نمی شویم
* چون سرو بسته ایم به دل بار خویش را
شعر کامل
صائب تبریزی
* یا رهگذر مورچگان است به ‌گلبرک
* یا بر سمن تازه بنفشه بدمیدست
شعر کامل
امیر معزی