غزل شمارهٔ 2171
1. گشتهست طپان جانم ای جان و جهان برگو
2. هین سلسله درجنبان ای ساقی جان برگو
3. سلطان خوشان آمد و آن شاه نشان آمد
4. تا چند کشی گوشم ای گوش کشان برگو
5. سری است سمندر را ز آتش بنمی سوزد
6. جانی است قلندر را نادرتر از آن برگو
7. بنگر حشر مستان از دست بنه دستان
8. با رطل گران پیش آ با ضرب گران برگو
9. زان غمزه چون تیرش و ابروی کمان گیرش
10. اسرار سلحشوری با تیر و کمان برگو
11. برگو هله جان برگو پیش همگان برگو
12. و آن نکته که میدانی با او پنهان برگو
13. از جام رحیق او مست است عشیق او
14. پیغام عقیق او ای گوهر کان برگو
15. من بیزبر و زیرم در پنجه آن شیرم
16. ز احوال جهان سیرم ز احوال فلان برگو
17. زیر است نوای غم و اندرخور شادی بم
18. یک لحظه چنین برگو یک لحظه چنان برگو
19. خورشید معینت شد اقبال قرینت شد
20. مقصود یقینت شد بیشک و گمان برگو
21. چون بگذری ای عارف زین آب و گل ناشف
22. زان سو مثل هاتف بینام و نشان برگو
23. در عالم جان جا کن در غیب تماشا کن
24. رویی به روانها کن زین گرم روان برگو
25. من بیخود و سرمستم اینک سر خم بستم
26. ای شاه زبردستم بیکام و دهان برگو
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده