غزل شمارهٔ 2173
1. چنگ خردم بگسل تاری من و تاری تو
2. هین نوبت دل میزن باری من و باری تو
3. در وحدت مشتاقی ما جمله یکی باشیم
4. اما چو به گفت آییم یاری من و یاری تو
5. چون احمد و بوبکریم در کنج یکی غاری
6. زیرا که دوی باشد غاری من و غاری تو
7. در عالم خارستان بسیار سفر کردم
8. اکنون بکش از پایم خاری من و خاری تو
9. سرمست بخسپ ای دل در ظل مسیح خود
10. آن رفت که میبودیم زاری من و زاری تو
11. من غرقه شدم در زر تو سجده کنان ای سر
12. بیکار نمیشاید کاری من و کاری تو
13. هر کس که مرا جوید در کوی تو باید جست
14. گر لیلی و مجنون است باری من و باری تو
15. دزدی که رهی میزد هنگام سیاست شد
16. اکنون بزنیم او را داری من و داری تو
17. خاموش که خاموشی فخری من و فخری تو
18. در گفتن و بیصبری عاری من و عاری تو
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده