غزل شمارهٔ 2179
1. تو جام عشق را بستان و میرو
2. همان معشوق را میدان و میرو
3. شرابی باش بیخاشاک صورت
4. لطیف و صاف همچون جان و میرو
5. یکی دیدار او صد جان به ارزد
6. بده جان و بخر ارزان و میرو
7. چو دیدی آن چنان سیمین بری را
8. بده سیم و بنه همیان و میرو
9. اگر عالم شود گریان تو را چه
10. نظر کن در مه خندان و میرو
11. اگر گویند رزاقی و خالی
12. بگو هستم دو صد چندان و میرو
13. کلوخی بر لب خود مال با خلق
14. شکر را گیر در دندان و میرو
15. بگو آن مه مرا باقی شما را
16. نه سر خواهیم و نی سامان و میرو
17. کیست آن مه خداوند شمس تبریز
18. درآ در ظل آن سلطان و میرو
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده