غزل شمارهٔ 234
1. ز جام ساقی باقی چو خوردهای تو دلا
2. که لحظه لحظه برآری ز عربده عللا
3. مگر ز زهره شنیدی دلا به وقت صبوح
4. که بزم خاص نهادم صلای عیش صلا
5. بلا درست بلایش بنوش و در میبار
6. چه میگریزی آخر گریز توست بلا
7. پیاله بر کف زاهد ز خلق باکش نیست
8. میان خلق نشستست در خست خ
9. زهی پیاله که در چشم سر همیناید
10. ز دست ساقی معنی تو هم بنوش هلا
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده