مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2393

1. برجه ز خواب و بنگر صبحی دگر دمیده

2. جویان و پای کوبان از آسمان رسیده

3. ای جان چرا نشستی وقت می است و مستی

4. آخر در این کشاکش کس نیست پاکشیده

5. بهر رضای مستی برجه بکوب دستی

6. دستی قدح پرستی پرراوق گزیده

7. ما را مبین چو مستان هر چه خورم می است آن

8. افیون شود مرا نان مخموری دو دیده

9. نگذاشت آن قیامت تا من کنم ریاضت

10. آن دیده‌اش ندیده گوشیش ناشنیده

11. او آب زندگانی می‌داد رایگانی

12. از قطره قطره او فردوس بردمیده

13. از دوست هر چه گفتم بیرون پوست گفتم

14. زان سر چه دارد آن جان گفتار دم بریده

15. با این همه دهانم گر رشک او نبستی

16. صد جای آسمان را تو دیدیی دریده

17. یخدان چه داند ای جان خورشید و تابشش را

18. کی داند آفرین را این جان آفریده

19. با این که می‌نداند چون جرعه‌ای ستاند

20. مستی خراب گردد از خویش وارهیده

21. تبریز تو چه دانی اسرار شمس دین را

22. بیرون نجسته‌ای تو زین چرخه خمیده


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* باور مکن که صورت او عقل من ببرد
* عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست
شعر کامل
سعدی
* دنیی آن قدر ندارد که برو رشک برند
* یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند
شعر کامل
سعدی
* در گلستانی که شمشاد تو آید در خرام
* سبزه خوابیده گردد قامت رعنای سرو
شعر کامل
صائب تبریزی