غزل شمارهٔ 244
1. چه شدی گر تو همچون من شدییی عاشق ای فتا
2. همه روز اندر آن جنون همه شب اندر این بکا
3. ز دو چشمت خیال او نشدی یک دمی نهان
4. که دو صد نور میرسد به دو دیده از آن لقا
5. ز رفیقان گسستیی ز جهان دست شستیی
6. که مجرد شدم ز خود که مسلم شدم تو را
7. چو بر این خلق میتنم مثل آب و روغنم
8. ز برونیم متصل به درونه ز هم جدا
9. ز هوسها گذشتیی به جنون بسته گشتیی
10. نه جنونی ز خلط و خون که طبیبش دهد دوا
11. که طبیبان اگر دمیبچشندی از این غمی
12. بجهندی ز بند خود بدرندی کتابها
13. هله زین جمله درگذر بطلب معدن شکر
14. که شوی محو آن شکر چو لبن در زلوبیا
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده