مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2530

1. دلم همچون قلم آمد در انگشتان دلداری

2. که امشب می‌نویسد زی نویسد باز فردا ری

3. قلم را هم تراشد او رقاع و نسخ و غیر آن

4. قلم گوید که تسلیمم تو دانی من کیم باری

5. گهی رویش سیه دارد گهی در موی خود مالد

6. گه او را سرنگون دارد گهی سازد بدو کاری

7. به یک رقعه جهانی را قلم بکشد کند بی‌سر

8. به یک رقعه قرانی را رهاند از بلا آری

9. کر و فر قلم باشد به قدر حرمت کاتب

10. اگر در دست سلطانی اگر در کف سالاری

11. سرش را می‌شکافد او برای آنچ او داند

12. که جالینوس به داند صلاح حال بیماری

13. نیارد آن قلم گفتن به عقل خویش تحسینی

14. نداند آن قلم کردن به طبع خویش انکاری

15. اگر او را قلم خوانم و اگر او را علم خوانم

16. در او هوش است و بی‌هوشی زهی بی‌هوش هشیاری

17. نگنجد در خرد وصفش که او را جمع ضدین است

18. چه بی‌ترکیب ترکیبی عجب مجبور مختاری


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* خویش من آنست که از عشق زاد
* خوشتر از این خویش و تباریم نیست
شعر کامل
مولوی
* اگر عناب دفع خون کند از روی خاصیت
* کنارم از چه رو گردد ز خون دیده عنابی
شعر کامل
خواجوی کرمانی
* از رنگ خون دشمن و از رنگ خنجرش
* گویی همی شقایق و نیلوفر آورد
شعر کامل
امیر معزی