غزل شمارهٔ 2570
1. پنهان به میان ما میگردد سلطانی
2. و اندر حشر موران افتاده سلیمانی
3. میبیند و میداند یک یک سر یاران را
4. امروز در این مجمع شاهنشه سردانی
5. اسرار بر او ظاهر همچون طبق حلوا
6. گر مکر کند دزدی ور راست رود جانی
7. نیک و بد هر کس را از تخته پیشانی
8. میبیند و میخواند با تجربه خط خوانی
9. در مطبخ ما آمد یک بیمن و بیمایی
10. تا شور دراندازد بر ما ز نمکدانی
11. امروز سماع ما چون دل سبکی دارد
12. یا رب تو نگهدارش ز آسیب گران جانی
13. آن شیشه دلی کو دی بگریخت چو نامردان
14. امروز همیآید پرشرم و پشیمانی
15. صد سال اگر جایی بگریزد و بستیزد
16. پرگریه و غم باشد بیدولت خندانی
17. خورشید چه غم دارد ار خشم کند گازر
18. خاموش که بازآید بلبل به گلستانی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده