غزل شمارهٔ 2648
1. دریغا کز میان ای یار رفتی
2. به درد و حسرت بسیار رفتی
3. بسی زنهار گفتی لابه کردی
4. چه سود از حکم بیزنهار رفتی
5. به هر سو چاره جستی حیله کردی
6. ندیده چاره و ناچار رفتی
7. کنار پرگل و روی چو ماهت
8. چه شد چون در زمین خوار رفتی
9. ز حلقه دوستان و همنشینان
10. میان خاک و مور و مار رفتی
11. چه شد آن نکتهها و آن سخنها
12. چه شد عقلی که در اسرار رفتی
13. چه شد دستی که دست ما گرفتی
14. چه شد پایی که در گلزار رفتی
15. لطیف و خوب و مردم دار بودی
16. درون خاک مردم خوار رفتی
17. چه اندیشه که میکردی و ناگاه
18. به راه دور و ناهموار رفتی
19. فلک بگریست و مه را رو خراشید
20. در آن ساعت که زار زار رفتی
21. دلم خون شد چه پرسم من چه دانم
22. بگو باری عجب بیدار رفتی
23. چو رفتی صحبت پاکان گزیدی
24. و یا محروم و باانکار رفتی
25. جوابکهای شیرینت کجا شد
26. خمش کردی و از گفتار رفتی
27. زهی داغ و زهی حسرت که ناگه
28. سفر کردی مسافروار رفتی
29. کجا رفتی که پیدا نیست گردت
30. زهی پرخون رهی کاین بار رفتی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده