غزل شمارهٔ 2814
1. خنک آن دم که به رحمت سر عشاق بخاری
2. خنک آن دم که برآید ز خزان باد بهاری
3. خنک آن دم که بگویی که بیا عاشق مسکین
4. که تو آشفته مایی سر اغیار نداری
5. خنک آن دم که درآویزد در دامن لطفت
6. تو بگویی که چه خواهی ز من ای مست نزاری
7. خنک آن دم که صلا دردهد آن ساقی مجلس
8. که کند بر کف ساقی قدح باده سواری
9. شود اجزای تن ما خوش از آن باده باقی
10. برهد این تن طامع ز غم مایده خواری
11. خنک آن دم که ز مستان طلبد دوست عوارض
12. بستاند گرو از ما بکش و خوب عذاری
13. خنک آن دم که ز مستی سر زلف تو بشورد
14. دل بیچاره بگیرد به هوس حلقه شماری
15. خنک آن دم که بگوید به تو دل کشت ندارم
16. تو بگویی که بروید پی تو آنچ بکاری
17. خنک آن دم که شب هجر بگوید که شبت خوش
18. خنک آن دم که سلامی کند آن نور بهاری
19. خنک آن دم که برآید به هوا ابر عنایت
20. تو از آن ابر به صحرا گهر لطف بباری
21. خورد این خاک که تشنهتر از آن ریگ سیاه است
22. به تمام آب حیات و نکند هیچ غباری
23. دخل العشق علینا بکأوس و عقار
24. ظهر السکر علینا لحبیب متوار
25. سخنی موج همیزد که گهرها بفشاند
26. خمشش باید کردن چو در اینش نگذاری
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده