غزل شمارهٔ 2834
1. به مبارکی و شادی بستان ز عشق جامی
2. که ندا کند شرابش که کجاست تلخکامی
3. چه بود حیات بیاو هوسی و چارمیخی
4. چه بود به پیش او جان دغلی کمین غلامی
5. قدحی دو چون بخوردی خوش و شیرگیر گردی
6. به دماغ تو فرستد شه و شیر ما پیامی
7. خنک آن دلی که در وی بنهاد بخت تختی
8. خنک آن سری که در وی می ما نهاد کامی
9. ز سلام پادشاهان به خدا ملول گردد
10. چو شنید نیکبختی ز تو سرسری سلامی
11. به میان دلق مستی به قمارخانه جان
12. بر خلق نام او بد سوی عرش نیک نامی
13. خنک آن دمی که مالد کف شاه پر و بالش
14. که سپیدباز مایی به چنین گزیده دامی
15. ز شراب خوش بخورش نه شکوفه و نه شورش
16. نه به دوستان نیازی نه ز دشمن انتقامی
17. همه خلق در کشاکش تو خراب و مست و دلخوش
18. همه را نظاره میکن هله از کنار بامی
19. ز تو یک سؤال دارم بکنم دگر نگویم
20. ز چه گشت زر پخته دل و جان ما ز خامی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده