غزل شمارهٔ 2859
1. برو ای عشق که تا شحنه خوبان شدهای
2. توبه و توبه کنان را همه گردن زدهای
3. کی شود با تو معول که چنین صاعقهای
4. کی کند با تو حریفی که همه عربدهای
5. نی زمین و نه فلک را قدم و طاقت توست
6. نه در این شش جهتی پس ز کجا آمدهای
7. هشت جنت به تو عاشق تو چه زیبا رویی
8. هفت دوزخ ز تو لرزان تو چه آتشکدهای
9. دوزخت گوید بگذر که مرا تاب تو نیست
10. جنت جنتی و دوزخ دوزخ بدهای
11. چشم عشاق ز چشم خوش تو تردامن
12. فتنه و رهزن هر زاهد و هر زاهدهای
13. بی تو در صومعه بودن بجز از سودا نیست
14. ز آنک تو زندگی صومعه و معبدهای
15. دل ویران مرا داد ده ای قاضی عشق
16. که خراج از ده ویران دلم بستدهای
17. ای دل ساده من داد ز کی میخواهی
18. خون مباح است بر عشق اگر زین ردهای
19. داد عشاق ز اندازه جان بیرون است
20. تو در اندیشه و در وسوسه بیهدهای
21. جز صفات ملکی نیست یقین محرم عشق
22. تو گرفتار صفات خر و دیو و ددهای
23. بس کن و سحر مکن اول خود را برهان
24. که اسیر هوس جادویی و شعبدهای
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده