مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 2941

1. ای گوهر خدایی آیینه معانی

2. هر دم ز تاب رویت بر عرش ارمغانی

3. عرش از خدای پرسد کاین تاب کیست بر من

4. فرمایدش ز غیرت کاین تاب را ندانی

5. از غیرت الهی در عرش حیرت افتد

6. زیرا ز غیرت آمد پیغام لن ترانی

7. زان تاب اگر شعاعی بر آسمان رسیدی

8. از آسمان نمودی صد ماه آسمانی

9. اندر جمال هر مه لطف ازل نمودی

10. هر عاشقی بدیدی مقصودهای جانی

11. در راه ره روان را رنج و طلب نبودی

12. خوف فنا نبودی اندر جهان فانی

13. یک بار دردمیدی تا جان گرفت قالب

14. دردم تو بار دیگر تا جان شود عیانی

15. از یک شعاع رویت چون لامکان مکان شد

16. هم برق تو رساند او را به لامکانی

17. انگشتری لعلت بر نقد عرضه فرما

18. تا نعره‌ها برآید از لعل‌های کانی

19. یک جام مان بدادی تا رخت‌ها گرو شد

20. جامی دگر از آن می هم چاره کن تو دانی

21. جانی رسید ما را از شمس حق تبریز

22. کان جان همی‌نماید در غیب دلستانی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست
* هر که ما را این نصیحت می‌کند بی‌حاصلست
شعر کامل
سعدی
* به جانب سفر آن تُرک تندخو رفتست
* خبر دهید مرا کز کدام سو رفتست
شعر کامل
جامی
* باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را
* ور نه کدام قاصد پیغام ما گذارد
شعر کامل
سعدی