مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 3038

1. ببرد عقل و دلم را براق عشق معانی

2. مرا بپرس کجا برد آن طرف که ندانی

3. بدان رواق رسیدم که ماه و چرخ ندیدم

4. بدان جهان که جهان هم جدا شود ز جهانی

5. یکی دمیم امان ده که عقل من به من آید

6. بگویمت صفت جان تو گوش دار که جانی

7. ولیک پیشتر آ خواجه گوش بر دهنم ده

8. که گوش دارد دیوار و این سریست نهانی

9. عنایتیست ز جانان چنین غریب کرامت

10. ز راه گوش درآید چراغ‌های عیانی

11. رفیق خضر خرد شو به سوی چشمه حیوان

12. که تا چو چشمه خورشید روز نور فشانی

13. چنانک گشت زلیخا جوان به همت یوسف

14. جهان کهنه بیابد از این ستاره جوانی

15. فروخورد مه و خورشید و قطب هفت فلک را

16. سهیل جان چو برآید ز سوی رکن یمانی

17. دمی قراضه دین را بگیر و زیر زبان نه

18. که تا به نقد ببینی که در درونه چه کانی

19. فتاده‌ای به دهان‌ها همی‌گزندت مردم

20. لطیف و پخته چو نانی بدان همیشه چنانی

21. چو ذره پای بکوبی چو نور دست تو گیرد

22. ز سردیست و ز تری که همچو ریگ گرانی

23. چو آفتاب برآمد به خاک تیره بگوید

24. که چون قرین تو گشتم تو صاحب دو قرانی

25. تو بز نه‌ای که برآیی چراغپایه به بازی

26. که پیش گله شیران چو نره شیر شبانی

27. چراغ پنج حست را به نور دل بفروزان

28. حواس پنج نمازست و دل چو سبع مثانی

29. همی‌رسد ز سموات هر صبوح ندایی

30. که ره بری به نشانی چو گرد ره بنشانی

31. سپس مکش چو مخنث عنان عزم که پیشت

32. دو لشکرست که در وی تو پیش رو چو سنانی

33. شکر به پیش تو آمد که برگشای دهان را

34. چرا ز دعوت شکر چو پسته بسته دهانی

35. بگیر طبله شکر بخور به طبل که نوشت

36. مکوب طبل فسانه چرا حریف زبانی

37. ز شمس مفخر تبریز آفتاب پرستی

38. که اوست شمس معارف رئیس شمس مکانی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* یا برون آی همچو سیر از پوست
* یا به پرده درون نشین چو پیاز
شعر کامل
سنایی
* یا بیا کن دل ز خون چون نار و نفع خلق شو
* ورنه رخ را رنگ ده بی نفع چون گلنار باش
شعر کامل
سنایی
* بستان ز خلق خام و بده پخته در عوض
* سر گرم خوش معاملگی چون تنور باش
شعر کامل
صائب تبریزی