غزل شمارهٔ 3094
1. بگو به جان مسافر ز رنجها چونی
2. ز رنجهای جهان و ز رنج ما چونی
3. تو همچو عیسی و اندیشهها جهودانند
4. ز مکر و فعل جهودان بگو مرا چونی
5. ز دشمنان و ز بیگانگان زیانت نیست
6. که از دو چشم تو دورند ز آشنا چونی
7. ایا کسی که خوشی با وفا و صحبت خلق
8. بپرسمت ز وفاهای بیوفا چونی
9. تو همچو مرغ ز باز اجل گریزانی
10. ز ترس و جهد بریدن در این هوا چونی
11. اجل حیات توست ار چه صورتش مرگست
12. اگر نه غافلی از وی گریزپا چونی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده