غزل شمارهٔ 331
1. زان شاه که او را هوس طبل و علم نیست
2. دیوانه شدم بر سر دیوانه قلم نیست
3. از دور ببینی تو مرا شخص رونده
4. آن شخص خیالست ولی غیر عدم نیست
5. پیش آ و عدم شو که عدم معدن جانست
6. اما نه چنین جان که بجز غصه و غم نیست
7. من بیمن و تو بیتو درآییم در این جو
8. زیرا که در این خشک بجز ظلم و ستم نیست
9. این جوی کند غرقه ولیکن نکشد مرد
10. کو آب حیاتست و بجز لطف و کرم نیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده