غزل شمارهٔ 393
1. جمع باشید ای حریفان زانک وقت خواب نیست
2. هر حریفی کو بخسبد والله از اصحاب نیست
3. روی بستان را نبیند راه بستان گم کند
4. هر که او گردان و نالان شیوه دولاب نیست
5. ای بجسته کام دل اندر جهان آب و گل
6. میدوانی سوی آن جو کاندر آن جو آب نیست
7. ز آسمان دل برآ ماها و شب را روز کن
8. تا نگوید شب روی کامشب شب مهتاب نیست
9. بی خبر بادا دل من از مکان و کان او
10. گر دلم لرزان ز عشقش چون دل سیماب نیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده