مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 410

1. دوش آمد بر من آنک شب افروز منست

2. آمدن باری اگر در دو جهان آمدنست

3. آنک سرسبزی خاک‌ست و گهربخش فلک

4. چاشنی بخش وطن‌هاست اگر بی‌وطنست

5. در کف عقل نهد شمع که بستان و بیا

6. تا در من که شفاخانه هر ممتحن است

7. شمع را تو گرو این لگن تن چه کنی

8. این لگن گر نبود شمع تو را صد لگنست

9. تا در این آب و گلی کار کلوخ اندازیست

10. گفت و گو جمله کلوخ‌ست و یقین دل شکنست

11. گوهر آینه جان همه در ساده دلی‌ست

12. میل تو بهر تصدر همه در فضل و فن است

13. زین گذر کن صفت یار شکربخش بگو

14. که ز عشوه شکرش ذره به ذره دهن است

15. خیره گشته است صفت‌ها همه کان چه صفت است

16. کان صفت‌ها چو بتان و صفت او شمن است

17. چشم نرگس نشناسد ز غمش کاندر باغ

18. پیش او یاسمن است آن گل تر یا سمنست

19. روش عشق روش بخش بود بی‌پا را

20. خوش روانش کند ار خود زمن صد زمنست

21. در جهان فتنه بسی بود و بسی خواهد بود

22. فتنه‌ها جمله بر آن فتنه ما مفتتنست

23. همه دل‌ها چو کبوتر گرو آن برجند

24. زانک جانی است که او زنده کن هر بدنست

25. بس کن آخر چه بر این گفت زبان چفسیدی

26. عشق را چند بیان‌ها است که فوق سخنست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* عاشق خود گر کشی بجرم محبت
* بیشتر از من کس این گناه ندارد
شعر کامل
کمال خجندی
* سیلی از گریهٔ من خاست ولی می‌ترسم
* که بلایی رسد آن سرو سهی بالا را
شعر کامل
فروغی بسطامی
* ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
* دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
شعر کامل
حافظ