غزل شمارهٔ 493
1. تو مردی و نظرت در جهان جان نگریست
2. چو باز زنده شدی زین سپس بدانی زیست
3. هر آن کسی که چو ادریس مرد و بازآمد
4. مدرس ملکوتست و بر غیوب حفیست
5. بیا بگو به کدامین ره از جهان رفتی
6. و زان طرف به کدامین ره آمدی که خفیست
7. رهی که جمله جانها به هر شبی بپرند
8. که شهر شهر قفسها به شب ز مرغ تهیست
9. چو مرغ پای ببستهست دور مینپرد
10. به چرخ مینرسد وز دوار او عجمیست
11. علاقه را چو ببرد به مرگ و بازپرد
12. حقیقت و سر هر چیز را ببیند چیست
13. خموش باش که پرست عالم خمشی
14. مکوب طبل مقالت که گفت طبل تهیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده