مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 532

1. مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند

2. نی آن چنان سیلیست این کش کس تواند کرد بند

3. ذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلی

4. حال دل بی‌هوش را هرگز نداند هوشمند

5. بیزار گردند از شهی شاهان اگر بویی برند

6. زان باده‌ها که عاشقان در مجلس دل می‌خورند

7. خسرو وداع ملک خود از بهر شیرین می‌کند

8. فرهاد هم از بهر او بر کوه می‌کوبد کلند

9. مجنون ز حلقه عاقلان از عشق لیلی می‌رمد

10. بر سبلت هر سرکشی کردست وامق ریش خند

11. افسرده آن عمری که آن بگذشت بی آن جان خوش

12. ای گنده آن مغزی که آن غافل بود زین لورکند

13. این آسمان گر نیستی سرگشته و عاشق چو ما

14. زین گردش او سیر آمدی گفتی بسستم چند چند

15. عالم چو سرنایی و او در هر شکافش می‌دمد

16. هر ناله‌ای دارد یقین زان دو لب چون قند قند

17. می‌بین که چون در می‌دمد در هر گلی در هر دلی

18. حاجت دهد عشقی دهد کافغان برآرد از گزند

19. دل را ز حق گر برکنی بر کی نهی آخر بگو

20. بی جان کسی که دل از او یک لحظه برتانست کند

21. من بس کنم تو چست شو شب بر سر این بام رو

22. خوش غلغلی در شهر زن ای جان به آواز بلند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* ای گل خوش بوی اگر صد قرن بازآید بهار
* مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را
شعر کامل
سعدی
* شود به دولت او خاک شوره مهر گیا
* شود ز هیبت او سنگ خاره خاکستر
شعر کامل
انوری
* به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
* به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
شعر کامل
سعدی