غزل شمارهٔ 538
1. گر آتش دل برزند بر مؤمن و کافر زند
2. صورت همه پران شود گر مرغ معنی پر زند
3. عالم همه ویران شود جان غرقه طوفان شود
4. آن گوهری کو آب شد آب بر گوهر زند
5. پیدا شود سر نهان ویران شود نقش جهان
6. موجی برآید ناگهان بر گنبد اخضر زند
7. گاهی قلم کاغذ شود کاغذ گهی بیخود شود
8. جان خصم نیک و بد شود هر لحظهای خنجر زند
9. هر جان که اللهی شود در لامکان پیدا شود
10. ماری بود ماهی شود از خاک بر کوثر زند
11. از جا سوی بیجا شود در لامکان پیدا شود
12. هر سو که افتد بعد از این بر مشک و بر عنبر زند
13. در فقر درویشی کند بر اختران پیشی کند
14. خاک درش خاقان بود حلقه درش سنجر زند
15. از آفتاب مشتعل هر دم ندا آید به دل
16. تو شمع این سر را بهل تا باز شمعت سر زند
17. تو خدمت جانان کنی سر را چرا پنهان کنی
18. زر هر دمی خوشتر شود از زخم کان زرگر زند
19. دل بیخود از باده ازل میگفت خوش خوش این غزل
20. گر می فروگیرد دمش این دم از این خوشتر زند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده