مولوی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارهٔ 740

1. مشک و عنبر گر ز مشک زلف یارم بو کند

2. بوی خود را واهلد در حال و زلفش بو کند

3. کافر و مؤمن گر از خوی خوشش واقف شوند

4. خوی را خود واکند در حین و خو با او کند

5. آفتابی ناگهان از روی او تابان شود

6. پردها را بردرد وین کار را یک سو کند

7. چنگ تن‌ها را به دست روح‌ها زان داد حق

8. تا بیان سر حق لایزالی او کند

9. تارهای خشم و عشق و حقد و حاجت می‌زند

10. تا ز هر یک بانگ دیگر در حوادث رو کند

11. شاد با چنگ تنی کز دست جان حق بستدش

12. بر کنار خود نهاد و ساز آن را هو کند

13. اوستاد چنگ‌ها آن چنگ باشد در جهان

14. وای آن چنگی که با آن چنگ حق پهلو کند

15. باز هم در چنگ حق تاریست بس پنهان و خوش

16. کو به ناگه وصف آن دو نرگس جادو کند

17. نرگسان مست شمس الدین تبریزی که هست

18. چشم آهو تا شکار شیر آن آهو کند


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آن شعله ایم کز نفس گرم سینه سوز
* گرمی به آفتاب جهانتاب داده ایم
شعر کامل
رهی معیری
* بر چمن پیرا ز آزادی نمی گردیم بار
* از دل صد پاره باشد چون صنوبر رزق ما
شعر کامل
صائب تبریزی
* عشق یکرنگی تقاضا می کند وین روشن است
* ورنه شمع آتش چرا زد همچو خود پروانه را
شعر کامل
جامی