غزل شمارهٔ 744
1. رو ترش کردی مگر دی بادهات گیرا نبود
2. ساقیت بیگانه بود و آن شه زیبا نبود
3. یا به قاصد رو ترش کردی ز بیم چشم بد
4. بر کدامین یوسف از چشم بدان غوغا نبود
5. چشم بد خستش ولیکن عاقبت محمود بود
6. چشم بد با حفظ حق جز باطل و سودا نبود
7. هین مترس از چشم بد وان ماه را پنهان مکن
8. آن مه نادر که او در خانه جوزا نبود
9. در دل مردان شیرین جمله تلخیهای عشق
10. جز شراب و جز کباب و شکر و حلوا نبود
11. این شراب و نقل و حلوا هم خیال احولست
12. اندر آن دریای بیپایان بجز دریا نبود
13. یک زمان گرمی به کاری یک زمان سردی در آن
14. جز به فرمان حق این گرما و این سرما نبود
15. هین خمش کن در خموشی نعره میزن روح وار
16. تو کی دیدی زین خموشان کو به جان گویا نبود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده