غزل شمارهٔ 756
1. علتی باشد که آن اندر بهاران بد شود
2. گر زمستان بد بود اندر بهاران صد شود
3. بر بهار جان فزا زنهار تو جرمی منه
4. علت ناصور تو گر زانک گرگ و دد شود
5. هر درخت و باغ را داده بهاران بخششی
6. هر درخت تلخ و شیرین آنچ میارزد شود
7. ای برادر از رهی این یک سخن را گوش دار
8. هر نباتی این نیرزد آنک چون سر زد شود
9. از هزاران آب شهوت ناگهان آبی بود
10. کز خمیرش صورت حسن و جمال و خد شود
11. وانگه آن حسن و جمالان خرج گردد صد هزار
12. تا یکی را خود از آنها دولتی باشد شود
13. نیکبختان در جهان بسیار آیند و روند
14. لیک بر درگاه شمس الدین نباید رد شود
15. هر که او یک سجده کردش گر چه کردش از نفاق
16. در دو عالم عاقبت او خاصه ایزد شود
17. از جفاها یاد ماور ای حریف باوفا
18. زانک یاد آن جفاها در ره تو سد شود
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده