غزل شمارهٔ 991
1. عشق جانان مرا ز جان ببرید
2. جان به عشق اندرون ز خود برهید
3. زانک جان محدثست و عشق قدیم
4. هرگز این در وجود آن نرسید
5. عشق جانان چو سنگ مغناطیس
6. جان ما را به قرب خویش کشید
7. باز جان را ز خویشتن گم کرد
8. جان چو گم شد وجود خویش بدید
9. بعد از آن باز با خود آمد جان
10. دام عشق آمد و در او پیچید
11. شربتی دادش از حقیقت عشق
12. جمله اخلاصها از او برمید
13. این نشان بدایت عشق است
14. هیچ کس در نهایتش نرسید
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده