شمارهٔ 30
سری هست که به کلاه زرین آراسته شود. و سری هست که به کلاه زرین و تاج مرصع جمال جعد او پوشیده شود، زیرا که جعد خوبان جذاب عشق است، او تختگاه دلهاست. تاج زرین جماد است. پوشندۀ آن معشوق فؤادست (دل است). انگشتری سلیمان (علیه السلام) در همه چیزها جستیم و در فقر یافتیم، به این شاهد هم سکن ها کردیم، به هیچ چیز چنان راضی نشد که بدین، آخر من روسبی باره ام، از خردکی کار من این بوده است، بدانم مانع ها را این بر گیرد، پرده ها را این بسوزد، اصل همۀ طاعتها اینست، باقی فروعست. چنانکه حلق گوسفندی نبری، در پاچه او در دمی، چه منفعت کند؟ صوم (روزه) سوی عدم برد که همه خوشیها آنجاست، وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ ( خدا یار و معین صابرین است – بقره -249).
هر چه در بازار دکانیست یا مشروبی و متاعی یا پیشه ای، سر رشتۀ هریکی از آنها حاجت [حاجتی] است در نفس انسان و آن سر رشتۀ پنهانست، تا آن چیز بایست نشود، آن سر رشته نجنبد و پیدا نشود. همچنان هر ملتی و هر دینی و هر کرامتی، و معجزه ای و احوال انبیا را، از هر یکی آنها را سر رشته ایست در روح انسانی تا آن بایست نشود، آن سر رشته نجنبند و ظاهر نشود، وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ (و در لوح محفوظ خدا آشکارا همه را به شماره آورده ایم – یس – 12).
گفت: فاعل نیکی و بدی یک چیزست یا دوچیز؟
جواب از این رو که وقت تردد در مناظره اند، قطعا دو باشد که یک کس با خود مخالفت نکند. و از این رو که لاینفک است بدی از نیکی، زیرا که نیکی ترک بدیست و ترک بدی بی بدی محالست. بیان آنکه نیکی ترک بدیست که اگر داعیه بدی نبود، ترک نیکی نبود. پس [دو] چیز نبود.
چنانکه مجوس گفتند: که یزدان خالق نیکویهاست و اهرمن خالق بدیهاست و مکروهات.
جواب گفتیم که: محبوبات از مکروهات جدا نیست، زیرا محبوب بی مکروه محالست، زیرا که محبوب زوال مکروه است. و زوال مکروه بی مکروه محالست، شادی زوال غمست و زوال غم بی غم محالست. پس یکی باشد لایتجزی.
گفتم تا چیزی فانی نشود فایدۀ او ظاهر نشود، چنانکه سخن تا حروف آن فانی نشود در نطق، فایدۀ آن به مستمع نرسد. هر که عارف را بد گوید، آن نیک گفتن عارفست در حقیقت، زیرا عارف از آن صفت گریزانست که نکوهش بر وی نشیند، عارف عدو آن صفت است. پس بد گویندۀ آن صفت، بد گویندۀ عدو عارف باشد، و ستاینده عارف بود از آنکه عارف از چنین مذمومی می گریزد و گریزنده از مذموم محمود باشد، وَبِضِدِّهَا تَتَبَیَّنُ الْاَشْیَاءُ (تعریف چیزی بی ضد او ممکن نیست). پس به حقیقت عارف می داند که او عدو من نیست و نکوهنده من نیست، که من مثل باغ خرمم و گرد من دیوارست و بر آن دیوار حدثهاست و خارهاست. هر که می گذرد باغ را نمی بیند، آن دیوار و آلایش را می بیند و بد آن را می گوید. پس باغ با او چه خشم گیرد؟ الا این بد گفتن او را زیان کارست که او را با این دیوار می باید ساختن، تا به باغ رسیدن. پس به نکوهش این دیوار از باغ دور ماند، پس خودرا هلاک کرده باشد.
پس مصطفی صلوات الله علیه گفت: اَنّا الضَّحُوْکُ الْقَتُوْل. یعنی مرا عدوی نیست تا در قهر او حشمگین باشد، او جهت آن میکشد کافر را به یک نوع، تا آن کافر خودرا نکشد بصد لون (گونه)، لاجرم ضحوک باشد درین کشتن.
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده