شمارهٔ 33
1. وَقَالَوْا تَجَنبّنَا وَلاتَقْرَبَنّا
2. فَکَیْفَ وَاَنْتُمْ حَاجَتِيْ اَتَجَّنبُ
معلوم باید دانستن که هر کسی هر جا که هست پهلوی حاجت خویش است، لاینفک. و هر حیوانی پهلوی حاجت خویشتن است، ملازم حاجته اقرب الیه من ابیه و اُمهّ ملتصقُ به، و آن حاجت بند اوست که او را می کشد این سو و آن سو همچون مهار. و محال باشد که طالب خلاص، طالب بند باشد. پس ضروری او را کس دیگر بند کرده باشد. مثلا، او طالب صحت است، پس خودرا رنجور نکرده باشد زیرا محال بود که هم طالب مرض بود و هم طالب صحت خود.
و چون پهلوی حاجت خود بود، پهلوی حاجت دهنده خود بود و چون ملازم مهار خود بود، ملازم مهار کشندۀ خود بود. الا آنکه نظر او بر مهار است از بهر آن بی عز و مقدار است. اگر نظر او بر مهار کش بودی از مهار خلاص یافتی، مهار او مهار کش او بودی. زیرا که مهار او را از بهر آن نهاده اند که او بی مهار، پی مهار کننده نمی رود و نظر او بر مهار کننده نیست لاجرم، سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ (زود باشد که ما بر پیشانی او داغ و نشان نهیم – قلم – 16)، در بینیش کنیم مهار، و می کشیم پی مراد خویش چون او بی مهار پی ما نمی آید.
3. یَقُوْلُوْنَ هَلْ بَعْدَ الثَّمَانِیْنَ مَلْعَبٌ
4. فَقُلْتُ وَهَلْ الثَّمَانِیْنَ مَلْعَبٌ
حق تعالی صَبوَتی (کودکی) بخشد پیران را از فضل خویش که صِبیان (کودکان) از آن خبر ندارند. زیرا صبوت بدان سبب تازگی می آرد و بر می جهاند و می خنداند و آرزوی بازی می دهد که جهان را نو می بیند و ملول نشده است از جهان. این پیر، جهان را هم نو بیند؛ همچنان بازیش آرزو کند و بر جسته باشد و پوست و گوشت او بیفزاید.
5. لَقَدْ جَلّ خَطبُ الشَّیْب اِنْ کَانَ کُلَمّا
6. بَدَتْ شَیْبَةُ یَعْدُوْ مِنَ اللَّهْو مَرْکَبُ
پس جلالت پیری [کی] از جلالت حق، افزون باشد که بهار جلالت حق پیدا آید و خزان پیری بر آن غالب باشد و طبع خزانی خودرا نهلد؟
پس [کی] ضعف بهار فضل حق باشد که بهر ریختن دندانی خندۀ بهار حق کم شود و بهر سپید موئی سرسبزی فضل حق یاوه شود و بهر گریه باران خزانی، باغ حقایق منغض شود؟تَعَالَی اللهُ عَمَّا یَقُولُ الظَّالِمُونَ.
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده