مولوی_مثنوی معنویدفتر دوم (فهرست)

شماره 87 - بیان حال خودپرستان و ناشکران در نعمت وجود انبیا و اولیا علیهم السلام

1. هر که زیشان گفت از عیب و گناه

2. وز دل چون سنگ وز جان سیاه

3. وز سبک‌داری فرمانهای او

4. وز فراغت از غم فردای او

5. وز هوس وز عشق این دنیای دون

6. چون زنان مر نفس را بودن زبون

7. وان فرار از نکته‌های ناصحان

8. وان رمیدن از لقای صالحان

9. با دل و با اهل دل بیگانگی

10. با شهان تزویر و روبه‌شانگی

11. سیر چشمان را گدا پنداشتن

12. از حسدشان خفیه دشمن داشتن

13. گر پذیرد چیز تو گویی گداست

14. ورنه گویی زرق و مکرست و دغاست

15. گر در آمیزد تو گویی طامعست

16. ورنی گویی در تکبر مولعست

17. یا منافق‌وار عذر آری که من

18. مانده‌ام در نفقهٔ فرزند و زن

19. نه مرا پروای سر خاریدنست

20. نه مرا پروای دین ورزیدنست

21. ای فلان ما را بهمت یاد دار

22. تا شویم از اولیا پایان کار

23. این سخن نی هم ز درد و سوز گفت

24. خوابناکی هرزه گفت و باز خفت

25. هیچ چاره نیست از قوت عیال

26. از بن دندان کنم کسپ حلال

27. چه حلال ای گشته از اهل ضلال

28. غیر خون تو نمی‌بینم حلال

29. از خدا چاره‌ستش و از قوت نی

30. چاره‌ش است از دین و از طاغوت نی

31. ای که صبرت نیست از دنیای دون

32. صبر چون داری ز نعم الماهدون

33. ای که صبرت نیست از ناز و نعیم

34. صبر چون داری از الله کریم

35. ای که صبرت نیست از پاک و پلید

36. صبر چون داری از آن کین آفرید

37. کو خلیلی کو برون آمد ز غار

38. گفت هذا رب هان کو کردگار

39. من نخواهم در دو عالم بنگریست

40. تا نبینم این دو مجلس آن کیست

41. بی تماشای صفتهای خدا

42. گر خورم نان در گلو ماند مرا

43. چون گوارد لقمه بی دیدار او

44. بی تماشای گل و گلزار او

45. جز بر اومید خدا زین آب و خور

46. کی خورد یک لحظه غیر گاو و خر

47. آنک کالانعام بد بل هم اضل

48. گرچه پر مکرست آن گنده‌بغل

49. مکر او سرزیر و او سرزیر شد

50. روزگارک برد و روزش دیر شد

51. فکرگاهش کند شد عقلش خرف

52. عمر شد چیزی ندارد چون الف

53. آنچ می‌گوید درین اندیشه‌ام

54. آن هم از دستان آن نفسست هم

55. وآنچ می‌گوید غفورست و رحیم

56. نیست آن جز حیلهٔ نفس لیم

57. ای ز غم مرده که دست از نان تهیست

58. چون غفورست و رحیم این ترس چیست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* نشاط یکشبه دهر را غنیمت دان
* که می رود چو حنا این نگار دست به دست
شعر کامل
صائب تبریزی
* چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
* همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
شعر کامل
حافظ
* برف پیری می‌نشیند بر سرم
* همچنان طبعم جوانی می‌کند
شعر کامل
سعدی