مولوی_مثنوی معنویدفتر سوم (فهرست)

شماره 112 - عزم کردن داود علیه السلام به خواندن خلق بدان صحرا کی راز آشکارا کند و حجتها را همه قطع کند

1. گفت ای یاران زمان آن رسید

2. کان سر مکتوم او گردد پدید

3. جمله برخیزید تا بیرون رویم

4. تا بر آن سر نهان واقف شویم

5. در فلان صحرا درختی هست زفت

6. شاخهااش انبه و بسیار و چفت

7. سخت راسخ خیمه‌گاه و میخ او

8. بوی خون می‌آیدم از بیخ او

9. خون شدست اندر بن آن خوش درخت

10. خواجه راکشتست این منحوس‌بخت

11. تا کنون حلم خدا پوشید آن

12. آخر از ناشکری آن قلتبان

13. که عیال خواجه را روزی ندید

14. نه بنوروز و نه موسمهای عید

15. بی‌نوایان را به یک لقمه نجست

16. یاد ناورد او ز حقهای نخست

17. تا کنون از بهر یک گاو این لعین

18. می‌زند فرزند او را در زمین

19. او بخود برداشت پرده از گناه

20. ورنه می‌پوشید جرمش را اله

21. کافر و فاسق درین دور گزند

22. پرده خود را بخود بر می‌درند

23. ظلم مستورست در اسرار جان

24. می‌نهد ظالم بپیش مردمان

25. که ببینیدم که دارم شاخها

26. گاو دوزخ را ببینید از ملا


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* درخت و برگ برآید ز خاک این گوید
* که خواجه هر چه بکاری تو را همان روید
شعر کامل
مولوی
* من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش
* از دیگران حدیث جوانی شنیده‌ام
شعر کامل
رهی معیری
* ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست
* پر شکرست این مقام هیچ تو را کار نیست
شعر کامل
مولوی