مولوی_مثنوی معنویدفتر سوم (فهرست)

شماره 178 - قصه وکیل صدر جهان کی متهم شد و از بخارا گریخت از بیم جان باز عشقش کشید رو کشان کی کار جان سهل باشد عاشقان را

1. در بخارا بندهٔ صدر جهان

2. متهم شد گشت از صدرش نهان

3. مدت ده سال سرگردان بگشت

4. گه خراسان گه کهستان گاه دشت

5. از پس ده سال او از اشتیاق

6. گشت بی‌طاقت ز ایام فراق

7. گفت تاب فرقتم زین پس نماند

8. صبر کی داند خلاعت را نشاند

9. از فراق این خاکها شوره بود

10. آب زرد و گنده و تیره شود

11. باد جان‌افزا وخم گردد وبا

12. آتشی خاکستری گردد هبا

13. باغ چون جنت شود دار المرض

14. زرد و ریزان برگ او اندر حرض

15. عقل دراک از فراق دوستان

16. همچو تیرانداز اشکسته کمان

17. دوزخ از فرقت چنان سوزان شدست

18. پیر از فرقت چنان لرزان شدست

19. گر بگویم از فراق چون شرار

20. تا قیامت یک بود از صد هزار

21. پس ز شرح سوز او کم زن نفس

22. رب سلم رب سلم گوی و بس

23. هرچه از وی شاد گردی در جهان

24. از فراق او بیندیش آن زمان

25. زانچ گشتی شاد بس کس شاد شد

26. آخر از وی جست و همچون باد شد

27. از تو هم بجهد تو دل بر وی منه

28. پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گر چشم سیه مست تو تحریک نمی‌کرد
* آب مژه بیدار نمی‌ساخت ز خوابم
شعر کامل
فروغی بسطامی
* گلی دیدم نچیدم بامدادش
* دریغا چون شب آمد برد بادش
شعر کامل
نظامی
* گر تو خاری همچو خار اندر طلب سرتیز باش
* تا همه خار تو را همچون گل و نسرین کنند
شعر کامل
مولوی