مولوی_مثنوی معنویدفتر سوم (فهرست)

شماره 185 - رو نهادن آن بندهٔ عاشق سوی بخارا

1. رو نهاد آن عاشق خونابه‌ریز

2. دل‌طپان سوی بخارا گرم و تیز

3. ریگ آمون پیش او همچون حریر

4. آب جیحون پیش او چون آبگیر

5. آن بیابان پیش او چون گلستان

6. می‌فتاد از خنده او چون گل‌ستان

7. در سمرقندست قند اما لبش

8. از بخارا یافت و آن شد مذهبش

9. ای بخارا عقل‌افزا بوده‌ای

10. لیکن ازمن عقل و دین بربوده‌ای

11. بدر می‌جویم از آنم چون هلال

12. صدر می‌جویم درین صف نعال

13. چون سواد آن بخارا را بدید

14. در سواد غم بیاضی شد پدید

15. ساعتی افتاد بیهوش و دراز

16. عقل او پرید در بستان راز

17. بر سر و رویش گلابی می‌زدند

18. از گلاب عشق او غافل بدند

19. او گلستانی نهانی دیده بود

20. غارت عشقش ز خود ببریده بود

21. تو فسرده درخور این دم نه‌ای

22. با شکر مقرون نه‌ای گرچه نیی

23. رخت عقلت با توست و عاقلی

24. کز جنودا لم تروها غافلی


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* خورشید و گلت خوانم هم ترک ادب باشد
* چرخ مه و خورشیدی باغ گل و نسرینی
شعر کامل
سعدی
* نخل تنهایی من میوه فراوان دارد
* نیست چون بی ثمران حاجت پیوند مرا
شعر کامل
صائب تبریزی
* آن خط عنبرشکن بر برگ گل دانی چراست
* نافه مشکست کاندر جیب نسرین کرده‌اند
شعر کامل
خواجوی کرمانی