مولوی_مثنوی معنویدفتر ششم (فهرست)

شماره 93 - داستان آن مرد کی وظیفه داشت از محتسب تبریز و وامها کرده بود بر امید آن وظیفه و او را خبر نه از وفات او حاصل از هیچ زنده‌ای وام او گزارده نشد الا از محتسب متوفی گزارده شد چنانک گفته‌اند لیس من مات فاستراح بمیت انما المیت میت الاحیاء

1. آن یکی درویش ز اطراف دیار

2. جانب تبریز آمد وامدار

3. نه هزارش وام بد از زر مگر

4. بود در تبریز بدرالدین عمر

5. محتسب بد او به دل بحر آمده

6. هر سر مویش یکی حاتم‌کده

7. حاتم ار بودی گدای او شدی

8. سر نهادی خاک پای او شدی

9. گر بدادی تشنه را بحری زلال

10. در کرم شرمنده بودی زان نوال

11. ور بکردی ذره‌ای را مشرقی

12. بودی آن در همتش نالایقی

13. بر امید او بیامد آن غریب

14. کو غریبان را بدی خویش و نسیب

15. با درش بود آن غریب آموخته

16. وام بی‌حد از عطایش توخته

17. هم به پشت آن کریم او وام کرد

18. که ببخششهاش واثق بود مرد

19. لا ابالی گشته زو و وام‌جو

20. بر امید قلزم اکرام‌خو

21. وام‌داران روترش او شادکام

22. هم‌چو گل خندان از آن روض الکرام

23. گرم شد پشتش ز خورشید عرب

24. چه غمستش از سبال بولهب

25. چونک دارد عهد و پیوند سحاب

26. کی دریغ آید ز سقایانش آب

27. ساحران واقف از دست خدا

28. کی نهند این دست و پا را دست و پا

29. روبهی که هست زان شیرانش پشت

30. بشکند کلهٔ پلنگان را به مشت


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گفت از این نوع شکایت که تو داری سعدی
* درد عشقست ندانم که چه درمان سازم
شعر کامل
سعدی
* همه دانش ما به بیچارگیست
* به بیچارگان بر بباید گریست
شعر کامل
فردوسی
* ندارد حاصلی سوز محبت را نهان کردن
* که عود زیر دامن از گریبان سر برون آرد
شعر کامل
صائب تبریزی