قصیدهٔ شمارهٔ 86
1. ز بند آز بجز عاقلان نرستهستند
2. دگر به تیغ طمع حلق خویش خستهستند
3. طمع ببر تو ز بیشی که جمله بی طمعان
4. ز دست بند ستمگاره دهر جستهستند
5. گوزن و گور که استام زر نمیجویند
6. زقید و بند و غل و برنشست رستهستند
7. و گر بر اسپ ستام است، لاجرم گردنش
8. چو بندگان ذلیل و حقیر بستهستند
9. پراپرند زطمع بازو، جغدکان بیرنج
10. نشستهاند ازیشان طمع گسستهستند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده