شمارهٔ 37 - حکایت
1. برون آمدیم از نشابور مست
2. سراسیمه و رفته دلها ز دست
3. مرا یار کی بود بس مهربان
4. خدایش به رحمت کناد این زمان
5. بطی داشت اندر بغل پُر شراب
6. دلی پر نشاط و سری پر شتاب
7. فرو تاخت تا کاسه گیرد مگر
8. خطا کرد اسبش درآمد به سر
9. بیفتاد از اسب و برخاست چست
10. سلامت شراب آبگینه درست
11. یکی گفت اگر مرد رستم بدی
12. و گر شیشه پر آب زمزم بدی
13. شدی زیر این سرکش تند و تیز
14. هم آن خرد خرد و هم این ریزه ریز
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده