شمارهٔ 104
1. که دیدهای که چو من در فراق یار بسوخت
2. بسوخت آتش هجران مرا و زار بسوخت
3. مرا ببین و ز من اعتبار کن یارا
4. اگر کسی نشنیدی کز انتظار بسوخت
5. غم تو صاعقهای در میان جانم زد
6. که ترّ و خشک وجودم به اعتبار بسوخت
7. سرشک دیده چنان میرود ز سوز جگر
8. که قطره قطره چون ژاله در کنار بسوخت
9. نفسنفس که درآمد ز حلق پر دودم
10. ز تاب آتش آهم شراروار بسوخت
11. چنان دماغ دلم از تف سموم خیال
12. بسوختند که هم خواب و هم قرار بسوخت
13. بسوزد آتش دوزخ وجود عاصی را
14. چنانکه جان نزاری ز هجر یار بسوخت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده