نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 1100

1. گران‌جانی مکن یارا مشو در خوابِ مستانه

2. چو بانگِ صبح بشنیدی سبک برخیز مردانه

3. به مسمار ارادت خویشتن چون حلقه بربندی

4. اگر روزی دهندت ره درون بارِ می‌خانه

5. تو گردانی که در تفریق مجموعیم پس دانی

6. که بر هرزه بریزد مردِ دهقان بر زمین دانه

7. چه می‌لافی که من هستم به جان مشتاقِ وصل او

8. کجا آری فرودش چون نداری جای جانانه

9. نزولِ پادشاه و بر قماش ما و من منزل

10. نباشد لایق گنج نهان هر کنج ویرانه

11. دلی می‌بایدت از خویش و از بیگانه ببریده

12. ترا با این چه کارست ای ز من چون خویش بیگانه

13. اگر در مسکرات آیی ببینی کز خردمندان

14. تفاوت‌ها بود با دین براندازانِ دیوانه

15. گر از اول درآیم تا به آخر با تو برگویم

16. نداری باور و داری معما جمله افسانه

17. چو تو خود را ندانی پس چه می‌دانی نزاری را

18. نزاری شمع عشّاق است و عقل و نفس و پروانه


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آب رود نیل را از دست ناید رفع آن
* عشق یوسف بر زلیخا چون کشید انگشت نیل
شعر کامل
محتشم کاشانی
* مردم آزار محال است خجالت نکشد
* که نمک آب شود چون به جراحت گذرد
شعر کامل
صائب تبریزی
* ز خاکی که خون سیاوش بخورد
* به ابر اندر آمد درختی ز گرد
شعر کامل
فردوسی