نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 1193

1. بتا بر سرو می گویند خورشید روان داری

2. بر آن خورشید نرگس با سمن با ارغوان داری

3. چنین رویی که می گویند می خواهم که بنمایی

4. عجب دارم من این معجز مگر فی الجمله آن داری

5. چنان آوازه حسنت گرفت آفاق و انفس را

6. که هر جا مملکت داری سرش بر آستان داری

7. مرا هر کس که در کویت ببیند باز می پرسد

8. که مسکین از کجایی تو بگو تا چند جان داری

9. به دل داری مگر گفتم قدم خواهی زدن با ما

10. کنون خود در تو می بینم مقامات جهان داری

11. اگر صد خون به یک غمزه بریزی کس نمی پرسد

12. مگر یرلیغ ترخانی ز سلطان ایلخان داری

13. نزاری را روا داری به زاری در فراق خود

14. بدان ماند که دور از تو دلی نامهربان داری


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گرفتم که خود هستی از عیب پاک
* تعنت مکن بر من عیب‌ناک
شعر کامل
سعدی
* ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
* ببین که در طلبت حال مردمان چون است
شعر کامل
حافظ
* گنج خواهی، در طلب رنجی ببر
* خرمنی می‌بایدت، تخمی بکار
شعر کامل
سعدی