شمارهٔ 208
1. دستم نمی دهد که بدارم ز یار دست
2. او پای درکشید و مرا کرد پای بست
3. سوزش به دل برآمد و راه نفس گرفت
4. عشقش ز در درآمد و در کنج جان نشست
5. در عشق رازپوشم و معشوق پرده سوز
6. در هجر ناشکیبم و دل بر جفاپرست
7. گر ناسزاش دانم و گویم که هست نیست
8. ور بی وفاش خوانم و گویم که نیست هست
9. ای چشم عقل خسته ی آن غمزه ی چو تیر
10. وی پای خلق بسته ی آن زلف همچو شست
11. بر آسمان ز طلعت روی تو مه خجل
12. در بوستان ز قامت چست تو سرو پست
13. وصل تو جان دل شده را مایه ی حیات
14. هجر تو حلق غم زده را تخمه ی کبست
15. به زین نگاه کن به نزاری چو ناگهش
16. مست تمام کردی از آن چشم نیم مست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده