نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 258

1. صباح بر سرم آمد خیالِ طلعتِ دوست

2. چنان نمود مثالم که خود معاینه اوست

3. خیال بین که مرا بر خیال می‌‌دارد

4. من آن نی‌ام که بدانستمی خیال از دوست

5. چنان ز خویش برفتم که در تصرّفِ من

6. نه عقل ماند و نه هوش و نه مغز ماند و نه پوست

7. درین میانه شنیدم که گفت با ما باش

8. ز خویشتن به درآ آخر این چه عادت و خوست

9. نگفته‌ایم که از هر چه غیرِ ما باز آی

10. به دستِ وسوسه دادن زمامِ دل نه نکوست

11. جحیم وسوسهء شیطن است پس ز جحیم

12. ببر کآخر کم‌تر عطایِ ما مینوست

13. به دفع شیطنه لا حول گوی و لا قوّه

14. به غیر الّا بالله دگر چه راه و چه روست

15. نزاریا همه از بهرِ ما و با ما گوی

16. سخن سرای که از ما نگفت بی‌هده گوست


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد
* قدر یک ساعته عمری که در او داد کند
شعر کامل
حافظ
* عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست
* هر چه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست
شعر کامل
مولوی
* داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
* مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
شعر کامل
سعدی