شمارهٔ 615
1. یار با ما یک زمانی در میان آید مگر
2. پرده از رویِ جهانآرای بگشاید مگر
3. چشمِ آن دارم که همچون روی شهرآرایِ خویش
4. کلبۀ احزانِ ما یک شب بیاراید مگر
5. با سرِ پیمانۀ فطرت شود هم عاقبت
6. یک شبی تا روز با ما باده پیماید مگر
7. محرمی میبایدم کز من پیامی میبرد
8. هم جوانمردی کند تشریف فرماید مگر
9. قامتِ چالاکِ او آمد خرامان از درم
10. و آن قیامت را که میگویند بنماید مگر
11. قصدِ جانم گر ندارد بر دلم رحم آورد
12. همّتش را سر به خونِ من فرو ناید مگر
13. چون نه زر داری و نه زور ای نزاری هم چو زیر
14. زاریی میکن که دانم هم ببخشاید مگر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده