شمارهٔ 723
1. منم و گوشه تنهایی و بی یاری خویش
2. گشته مشغول به کار خود و بیکاری خویش
3. ساکن کنجم و دیوانه شدهستم از چه
4. از دل آزاری اصحاب و سبک باری خویش
5. شیوه ای هست مرا بی غرض از ای هم نفسان
6. زود در هم شوم از فرط دل آزاری خویش
7. التفاتم نه به خود باشد و نه هم به کسی
8. لاجرم ساخته ام با دل و دلداری خویش
9. من ز مبدای ازل مست و خراب آمده ام
10. نتوانم که زنم لاف ز هشیاری خویش
11. بس که خواهم دل اصحاب بدست آوردن
12. دل خود را یله کردم به جگر خواری خویش
13. با خرد راست بگوییم شده ام بیگانه
14. از چه از کثرت اصحاب و ز بسیاری خویش
15. نه گرفتار چنانم که خلاصم باشد
16. خجلم راستی از روی گرفتاری خویش
17. وای من تا به کی از دفتر و دیوان سیاه
18. راستی سیر شدهستم ز سیه کاری خویش
19. از کسی نیست مرا شکر و شکایت خالی
20. با نزاری نفسی می زنم از زاری خویش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده