شمارهٔ 750
1. فسردگان چه شناسند قدرِ سورِ فلک
2. که عاشق است که نشناسد از قدم تارک
3. به وصف و شرح چه حاجت درین سخن شک نیست
4. در آفتاب کسی را چه اشتباه و چه شک
5. کمالِ عشق نمی دانی و مرا هم نیست
6. سر و دلی که به برهان صفت کنم یک یک
7. به عقل اگرچه شریف است عشق نتوان باخت
8. به نردبان نتوان بر سماک شد ز سمک
9. تو را که عشق به کارست عقل می طلبی
10. شکر مفید نباشد به جایگاهِ نمک
11. چو دردِ عشق بجنبد کدام عقل و خرد
12. چو وصلِ دوست برآید کدام حور و ملک
13. کسی دگر چو نزاری ز عشق واقف نیست
14. که هیچ سنگ نداند عیارِ زر چو محک
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده