نزاری قهستانی_دیوانغزل ها (فهرست)

شمارهٔ 765

1. ای دیده را به دیدنِ رویت قرارِ دل

2. گه در میانِ جانی و گه در کنارِ دل

3. دل را چه حّدِ آن که به جانی سخن کند

4. در جست وجویِ وصلِ تو شد جان نثارِ دل

5. بی رونق از دل است همه کار و بارِ من

6. ای خاک بر سرِ من و بر کار و بارِ دل

7. گفتم به اختیار که داده ست دل ز دست

8. دیرست تا ز دست برفت اختیارِ دل

9. با ما ز هر چه هستیِ ما بود هیچ نیست

10. ماییم و نیم جان و همین یادگارِ دل

11. از دل همه بلا به سرِ مبتلا رسد

12. زنهار با بلا منشین در جوارِ دل

13. تا آفتاب را نبود استقامتی

14. ممکن به هیچ وجه نباشد قرارِ دل

15. بر مرکزِ دوایرِ عشق افتاده است

16. از بدوِ آفرینشِ عالم مدارِ دل

17. زین جا نزاری از پیِ دل بر سر اوفتاد

18. کز سر برون نمی شودش خار خارِ دل


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت
* غم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز
شعر کامل
رهی معیری
* دل صنوبریم همچو بید لرزان است
* ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
شعر کامل
حافظ
* گاه خلوت صوفیان وقت با موی چو شیر
* ورد خود ذکر برنج و شیر و شکر کرده‌اند
شعر کامل
سنایی