شمارهٔ 794
1. ز وصلِ تو نفسی بهره بر نداشته ام
2. بیا بیا که به تو این نظر نداشته ام
3. شبی به روز نیاورده ام ز فرقتِ تو
4. که هر دو دیده به خوناب تر نداشته ام
5. ز حسرتِ شکرت چون مگس دمی نزدم
6. که هر دو دست به بالایِ سر نداشته ام
7. تو فارغ از من و بر من شبی به روز نشد
8. که نالۀ دل و سوزِ جگر نداشته ام
9. ز عشقِ من همه آفاق را خبر شد و من
10. ز عشق و عاشقیِ خود خبر نداشته ام
11. ارادتم به تو بوده ست و در محبّت تو
12. غمِ بلای قضا و قدر نداشته ام
13. درین دیار زیارت گهی نمی دانم
14. که من نرفته ام و دست بر نداشته ام
15. غمِ نزاریِ مسکین بخور که در همه عمر
16. به جز غمِ خیر و شر نداشته ام
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده